|
|
ساعت 10صبح: گوشي تلفن زنگ مي خوردو نادر با عجله آنرا بر مي دارد- الو بفرماييد- صداي دختر جواني از آنسوي سيم مي گويد- سلام نادر جان، منم نسرين
نادر با هيجان زايدالوصفي مي گويد- سلام عزيزم،خودتي، واي كه چقدر خوشحالم كردي باوركن از صبح كه از خواب بيدار شدم تاالان چشمم انتظارم كه كي ساعت ده ميشه تا تو عزيز دلم زنك بزني تا صداي قشنگتو بشنوم. باور كن كه از دوريت خواب ندارم تو تك ستاره آسمون قلب من هستي...
ساعت 2 بعداز ظهرهمانروز -كافي شاپ-:نادر در حالي كه كادويي در دست دارد به دختر جواني كه در مقابلش نشسته مي گويد- بفرماييد نازنين خانم،قابل شمارو نداره، اين كادو به مناسبت اولين ديدارمونه، نمي دوني از اينكه سرقرار اومدي چقدر خوشحالم، قسم مي خورم كه تو تنها دختر توي زندگي من هستي و قول ميدم تا ابد بهت وفادار بمونم...
ساعت 30/4 عصر همانروز: گوشي تلفن مجددا زنگ مي خورد و باز نادر سراسيمه گوشي را بر مي دارد- الو بفرماييد، به به سلام مهشيد خانم گل چطوري عزيزم؟ مهشيد جان باور كن كه اين ساعت براي من قشنگتري لحظه زندگيمه، چون دارم با تو تنها عشقم صحبت مي كنم. باور كن تو تنها كسي هستي كه من دوستش دارم و بهت قول شرف ميدم كه هرگز به تو خيانت نكنم...
ساعت 8 شب همانروز- رستوران- نادر در حالي كه دستهايش را در هم گره كرده با احساسات فراواني مي گويد- آه مينوي عزيز از اينكه الان در كنار تو هستم از خوشحالي ميخوام بال در بيارم. تو عشق ابدي و هميشگي من هستي و از اينكه به من افتخار دادي تا شام رو باه هم بخوريم به خودم مي بالم. باور كن مينوي عزيز كه شب و روزم تويي لحظه اي نيست كه از فكرت غافل باشم تو تنها عشق من در تمام عالم هستي ...
ساعت از نيمه شب گذشته ، نسرين ، نازنين ،مهشيد و مينو هر كدام در بستر خود دراز كشيده اند و تنها به يكنفر فكر مي كنند و از شوق او نمي توانند چشم بر روي هم بگذارند و اما آن يكنفر در حالي كه در بستر خود خوابيده در فكر شكار فرداست.
شهريور 82
|
|
|
